![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
Template By: LoxBlog.Com
آباژور طرح خورشید
یاس برای همه
جملات ناب
شکلات تلخ
استقلالی هاش بیان تو
سمت خدا
بسیجیان حوزه 6
خواندنيهامفيدترين وبلاگ
انتظارفرج
گلچین کلیپ مذهبی
نمکدون(طنزوسرگرمي)
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
انتظارسبز
و آدرس
www.nikdin.LoxBlog.com
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
امام علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله(2)
فصل دوم
حضور خلیفه دوم
خلافت ابوبکر بیش از دو سال بطول انجامید ، ولی در پایان حیات خود ، در حالی که شدیداً بیمار گشته بود ، عمر را که قدرت حاکم پشت پرده بود به عنوان جانشین منصوب کرد و حاکم بر جامعه گرداند. تردیدی نیست که ابوبکر بدین جهت عمر را به خلافت برگزید که برای او حقی می دید، زیرا وی تلاش وافری جهت تثبیت و استقرار خلافت ابوبکر انجام داد ابن ابی الحدید در این باره می گوید «عمر بیعت ابوبکر را محکم کرد و مخالفین وی را منکوب ساخت » وی در ادامه نمونه هایی ذکر می کند که مطلب فوق را تأیید می نماید از جمله این نمونه ها : شکستن شمشیر زبیر هنگامی که وی آنرا از غلاف بیرون آورده بود و سپس به سوی سینه مقداد پرتاب کرد ، لگدمال کردن سعد بن عباده در جریان سقیفه ، شکستن بینی حباب بن منذر، تهدید بنی هاشم که در خانه فاطمه اجتماع کرده بودند و بیرون کردن آنها. وی اضافه می کند که اگر عمر نبود بهیچ وجه خلافت ابوبکر تثبیت نمی شد و هیچ کس به هواداری وی بر نمی خاست .
متن کامل در ادامه مطلب
امام علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله(1)
اين مطلب به ماحراهاي روزهاي آخر عمر پيامبر(ص) و تا خلافت امام علي(ع) و نقش و امام در آن دوران پزداخته مي شود.
مقدمه
روزگار در طول زندگی بس دراز خویش چند گوهر نایاب را به جامعه بشری معرفی می کند که در میان این چند تن انگشت شمار بی گمان ، علی بن ابی طالب همانند دریایی بی کران ، در برابر جوی آبی قرار دارد که با هیچ یک از آنان سنجش پذیر نمی باشد ، نه تنها در روزگار خودش که به تازگی تیرگیهای جاهلیت بوسیلة چراغ پرفروغ اسلام بر کنار شده بود قدر و ارزش او را نشناختند و از روی نادانی گوهر وجود او را با خرمهره ها مقایسه می کردند و گاه ترجیح می دادند امروزه هم با وجود این همه ژرف اندیش و روشن بین همچنان ناشناخته باقی مانده است .
متن کامل در ادامه مطلب
روزهاي قبل و بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله
بخش اول: رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم )
شیخ مفید و طبرسی روایت کرده اند که چون «حضرت رسول (ص)» از حجه الوداع مراجعت نمود ، بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بتا نزدیک شده است، پیوسته در میان ایشان خطبه می خواند و ایشان را از فتنه های بعد از خود و مخالفت فرموده های خود حذر می نمود و وصیت می فرمود که ایشان را که دست از سنت و طریقة او بر ندارند و بدعت در دین الهی نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست و متابعت ایشان را برخود لازم دانند و منع می کرد ایشان را از مختلف شدن و مرتد شدن .
مکرر می فرمود که :«ایها الناس من پیش از شما می روم و شما را در کنار «حوض کوثر» دیدار می کنم ، از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گران بزرگ که در میان شما گذاشتم : «کتاب خدا» و «عترت که اهل بیت» منند. نظر کنید که چگونه خلافت من خواهید کرد در این دو چیز. به درستی که خداوند لطیف خبیر مراخبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند ، به درستی که این دو چیز را در میان شما می گذارم و می روم ، پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده شوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد ، و چیزی تعلیم ایشان مکنید ، به درستی که ایشان داناترند از شما ، چنین می یابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شیشه ها به روی یکدیگر بکشید ، پس ملاقات کنید من با «علی (ع)» را در لشگری همانند سیل در فراوانی و سرعت و شدت ، بدانید که «علی بن ابی طالب» علیه السلام بر ادر و وصی من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قران چنانکه قتال کردم بر تنزیل قران ، از این باب سخنان در مجالس متعدد می فرمود . پس «اسامه بن زید» را امیر کرد و لشگری از منافقان و اهل فتنه و غیر ایشان برای او ترتیب داد ، امر کرد او را که با اکثر صحابه بیرون رود به سوی بلاد روم به آن موضعی که پدرش در آنجا شهید شده بود . غرض حضرت از فرستادن این لشگر آن بود که مدینه از اهل فتنه و منافقان خالی شود و کسی با حضرت «امیرالمؤمنین» منازعه نکند تا امر خلافت به آن حضرت مستقر گردد، و مردم را مبالغة بسیار می فرمود در بیرون رفتن و اسامه را به حرب فرستاد و حکم فرمود که در آنجا توقف نماید تا لشکر بر سر او جمع شوند ، و جمعی را مقرر فرمود که مردم را بیرون کنند و ایشان را حذر می فرمود از دیر رفتن .
بعد از رحلت پيامبر مسلمانان دنياپرست قبل از آن که به امور کفن و دفن پيامبر بپردازند.بر سر جانشيني ايشان به شور مي نشينند.پيامبري که بايد به سوگش مي نشستند و عزا دارش مي شدند چرا که با رحلت خاتم پيامبران براي هميشه وحي قطع شد.واين سوگي عظيم بود.پيامبري که مي بايست با عزت و احترام تمام به خاکش مي سپردند.اين گواه آن است که پيامبر را به خاطر کسب نام و مقام مي خواستند نه به خاطر اسلام.و اينجا بود که به دفن اسلام مشغول شدند و اگر نبود خواست و اراده پروردگار و تلاش آل محمد اين کار صورت مي گرفت.
سقیفه به نقل از عمر ، در روایتی از صحیح بخاری
بخاری در صحیح خود داستان سقیفه را از قول عمر چنین تعریف می كند :
وقتی كه پیامبر ازدنیا رفت ، از خبرهایی كه به ما رسید ، یكی این بود كه انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع كرده اند . من هم به ابوبكر پیشنهاد كردم كه بیا تا ما هم به برادران انصار خود بپیوندیم . ابوبكر موافقت كرد و ما ، همراه یكدیگر ، خود را به سقیفه رساندیم . علی و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند . هنگامیكه به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم كه طایفه انصار مردی را كه در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سعد بن عباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در كنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت : ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام ، اما شما گروه مهاجرین ، مردمی به شماره اندك هستید و.... .
من (عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم كه ابوبكر آستینم را كشید و گفت :
خونسرد باش . پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت :
به خداقسم كه او در سخن خویش هیچ نكته ای را كه من می خواستم بر زبان بیاورم فروگذار نكرد . یا همان را گفت یا بهتر از آن را بر زبان آورد .
او گفت :
ای گروه انصار ! آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید ، بی گمان ، اهل و برازنده آن هستید . اما خلافت و فرمانروایی ، تنها در خور قبیله قریش است ، زیرا كه آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز . این است كه من به خیرخواهی شما ، یكی از این دوتن را پیشنهاد می كنم تا هریك را كه بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت كنید . این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی كرد . تنها این سخن آخر بود كه از آن خوشم نیامد . در این هنگام ، یكی از انصار برخاست و گفت :
انا جذیلها المحكك و عذیقها المرجب
یعنی من در میان شما گروه انصار به منزله آن چوبی هستم كه پشت شتران را با آن می خارانند و درختی كه به زیر سایه اش پناه می برند . حال كه چنین است شما مهاجریت برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می كنیم.
در پی این سخن ، بگومگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید . من از این موقعیت استفاده كردم و به ابوبكر گفتم دستت را دراز كن تا با تو بیعت كنم . او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت كردم . پس از اینكه از كار بیعت با ابوبكر فراغت یافتم ، به سوی سعد ابن عباده هجوم بردیم ....... .
بعد از همه این حرفها ، اگر كسی بدون كسب نظر و مشورت با مسلمانان ، با مردی به خلافت بیعت كند ، نه از او پیروی كنید و نه از بیعت گیرنده ، كه هر دو مستحق كشته شدن هستند .
-------------------------------------------------------------
صحیح بخاری ، كتاب الحدود ، باب رجم الحبلی ، 4/119-120
سیره ابن هشام ، 4/336/338
كنز العمال : 3/139 – حدیث 2326